فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب
مکن اى آسمان روشن چراغ ماه را کز کین
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب
امروز، جمعه است
و من،هیچ توقعی ندارم،
جز ظهور تو!...
این را قبول دارم که کم و کاستی، سراسرِ کوله پشتیِ اعمالم را گرفته!...
اما وعده ی خداوند که شاید و... اما و... اگر... ندارد!...
و شاید این، تنها و زیباترین توقعی است که منتظر تو می تواند داشته باشد!...
«یا مولای یا صاحب الزمان!...
«هذا یوم الجمعه و هو یومک المتوقع فیه ظهورک»
سلام جمعه ی ما از جانب جناب سلمان فارسی تقدیم می شود به محضر امام زمان!...
سلام!...
جمعه ها دلم بی قراری می کند!..
الهم عجل لولیک الفرج
بيمار مي شوم که پرستاري ام کني
خود را زمين زدم که هواداريم کني
گوشم پر از نصيحت و حرف است اي رفيق
من آمادم که رفع گرفتاريم کني
گفتي تو سنگدل شده اي خب شدم ولي
نزد تو آمدم که قلم کاريم کني
اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود ؟
اصلا که گفته بود فلک کاريم کني ؟
ناني ز من بگيري و ناني دگر دهي
بر تو نيامده که دل آزاريم کني
رودست خوردم از همه حتي زدست خويش
کي خواستم که کاسب بازاريم کني ؟
فريادم از قليلي آب و طعام نيست
من جار مي زنم که شبي جاري ام کني
با من دوباره قصه شاه و گدا نخوان
حيف است صرف قصه تکراريم کني
من اختيار خويش به دست تو داده ام
حيف است وقف آتش اجباري ام کني
فردا بيا و نامه ما را به آب ده
ز آن بيشتر که مجرم طوماري ام کني
اوقات خويش ز ناله ام اعلام مي شوند
وقتش رسيده ساعت ديواري ام کني
دعواي ما به قوت خود باقي است و باز
من بر همان سرم که سحر ياري ام کني
تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی
عجیب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بیخیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم ؛ خدا کند که بیایی
با حجابت پاسدار گوهر جان باش حرمت خون شهیدان را نگهبان باش
از حجابت گرم و جوشان جبهه جنگ است پوشش تو، با جهاد وجبهه همسنگ است
معنی آیات خون را هیچ مـــ ـــی دانی؟ پیک خونین وصیت نامه می خوانـــــی؟
سنگر رزمندگان گلگون و خون رنگ است پشت کردن بر پیام سرخ خون،ننگ است
زمزم عفت زبان و محتوا دامان تو جوشان عهد و میثاق شهیدان را مبر از یادگیرنده ها
قبله، خونین است و از پاکی وضوی ماست خواهرم؛ بیـــــداری تو آرزوی ماست
میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...
دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند ،
ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !
آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛
کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند...
خدایا ! این گره با یک نگاه تو باز می شود .
.تمام دندان هایم درد می کند !
هنوز آخـرین جملـۀ خُـدا تویِ گوشم زنگ می زند :
از قلبِ کوچکِ تو تا من یک راهِ مُستـقیـم است !
اگر گُم شدی از این راه بیــا ...
از دلَت شُروع کُن !!
" الهی و ربی من لی غیرک "
ای خدا ای بی پناهان را پناه
رهنمای عاشق گم کرده راه
ره نمی دانیم بنما راهمان
نیستیم آگاه ، کن اگاهمان
ای به هر سوزی تو را ساز دگر
ای به هر سازی تو را راز دگر
آیا گفتن نام غیبت کننده و موضوع غیبت به فردی که از او غیبت شده مجاز است ؟
حضرت آیت الله سید محمد حسینی شاهرودی به پرسشی غیبت و سخن چینی و نمامی پاسخ گفتند. متن پاسخ ایشان به این شرح است:
سوال :
آیا اجازه دارم که نام فرد غیبت کننده و مطالبی را که گفته به فردی که از او غیبت شده است بازگویی کنم ؟
پاسخ :
جایز نیست زیرا سخن چینی و نمامی هم حرام است.
وضو میگیری، اما در همین حال اسراف میکنی
نماز میخوانی اما با برادرت قطع رابطه میکنی
روزه میگیری اما غیبت هم میکنی
صدقه میدهی اما منت میگذاری
بر پیامبر و آلش صلوات می فرستی اما بدخلقی می کنی
دست نگه دار!
ثوابهایت را در کیسهٔ سوراخ نریز!
چگونه بخوانمت؟
چگونه یادت كنم؟
كه شرمسارم از اینكه چون تو خدایی
و چون ما بندگانی
چون تو مهربان وبنده نواز وبخشنده
و چون بندگانی بی رحم و متجاوز
مرحوم حاج اسماعیل دولابی می فرمود:
مادرت را ببوس،پایش را ببوس،تا به گریه بیافتد،وقتی گریه افتاد،
خودت هم به گریه می افتی،آن وقت کارت روی غلتک می افتد و
همه درهایی را که به روی خود بسته ای،خدا باز می کند.
این که فرمود بهشت زیر پای مادر است یعنی تواضع کن.
نکند حق انها را تضییع کنی که راهت بسته می شود،
اگر زنده اند یا مرده،هر طور که می توانی انها را از خودت راضی کن.
مادرتان را ببوسید،به پای او بوسه بزنید.
وقتی دل انها ازشما راضی و شاد شود،
از ته دل دعایتان می کند و این در سیر شما بسیار مؤثر است.
اگر شکر کردید برای شما زیاد می کنم...
یعنی شکر هر چیزی مناسب خود آن چیز است.
شکر پول کمک کردن و انفاق به فقیر است، شکر علم تعلیم دادن است،
شکر قدرت گرفتن دست ضعیف است.
اینها شکر نعمتند.
شکر منعم، یعنی خدا را عبادت کنیم چون سزاوار عبادت شدن است
نه برای اینکه به ما نعمت داده است.
محمداسماعیل دولابی
دعا ونیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابزار بندگی اند
و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا میکنند
و برتر از آنکه سفرهی نان را فراخی بخشند،
گوهر جان را فربهی میدهند.
محمداسماعیل دولابی
هو الهادی
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالیاش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه میکرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لبها، گیسهای پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونهای نبود که معترضش بشوند…
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوبالیه…
*
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوبالیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی میکند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمیخورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی میشود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه میکند و سمت زن میرود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور میکند.
رسول اکرم (ص) به حضرت زهرا(س)فرمود:
هرچشمی در روز قیامت گریان است،
مگرچشمی که برای مصائب حسین (ع)گریه کرده باشد.
چنین کسی درقیامت خندان و شادان به نعمت های بهشتی است.
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
کربلایت بار دیگر منزل زینب شده
در عزای اربعینت جان او بر لب شده
او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود
بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده
اربعین حسینی تسلیت باد
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غم ها به پاست
گویی از آن خیمه های نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز
اربعین حسینی تسلیت باد
خواستم این اربعین را کربلا باشم، نشد
.
از نجف، پای پیاده… کربلا باشم، نشد
.
آرزویی در دلم ماند و … همین … بغضم گرفت
.
خواستم با مادرم در کربلا باشم، نشد
.
رأس ساعت، پخش زنده، ارتباط مستقیم
.
خواستم همراهتان تا کربلا باشم، نشد…
نشانههای مؤمن
عن أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیِّ (ع) أَنَّهُ قَالَ: عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاهُ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَهُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ بِالْیَمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
امام حسن عسکری (ع) فرمودند: نشانههای مومن (شیعه) پنج چیز است؛
۵۰-1 رکعت نماز (در هر روز که شامل ۱۷رکعت نماز یومیه و نیز نمازهای نافله می شود) در روز،
2-زیارت اربعین،
3-انگشتر به دست راست کردن،
4- پیشانی بر خاک ساییدن،
5- و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.
بحارالانوار، ج ۹۸ (بیروت) ص ۳۲۹ / المزار، شیخ مفید، ص۵۳٫
جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش
باد هم كم نكند سوز ِ دلِ صحرا را
قطره يِ عشق به آتش بكِشَد دريا را
اين ترك خورده دلم وحشت آن را دارد
كه بميرد وَ نبيند پسر ِ زهرا را....
فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است ،
دلت که گیر یکی باشد،همیشه می گیرد.
آقا جان گدای نگاهتیم...
پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايند: در قيامت مـاري بسيار بزرگ ... بـه نـام "جریش" سـر خود را از جهنّم بيرون ميآورد و با صداي بلند فرياد ميزند: اَلجوُع! اَلجوُع! اَينَ اَهلي؟ اَينَ اهلي؟ گرسنهام! گرسنهام! اهل من كجايند؟ جبرئيل ميگويد: غذاي تو چيست؟ در جواب ميگويد: ۱- كسي كه نمازش را ترك كرده است. ۲-كسي كه زكات مال را نپرداخته است. ۳-شراب خواران ۴-كساني كه عاق والدين شدهاند. ۵-كسي كه در مسجد به كلام دنيا تكلّم نمايد. (در مسجد كه محلّ عبادت است، به امور دنيايي بپردازد.) اين پنج گروه را، مانند مرغي كه دانه از زمين جمع ميكند، ميبلعد و به آتش ميبرد. ـ مشابه همين روايت، روايتي است كه عقربي بزرگ از جهنّم ميآيد و ميگويد: چه كساني با خداوند و رسولش جنگ داشتند؟ به آن عقرب ميگويند: چه كساني را ميخواهي؟ او همان پنج گروه مذكور را ميگويد، با اين تفاوت كه در اين روايت به جاي عاقّ والدين ،رباخوار آمده است.
علی (علیه السلام) مولای جن و انس
از سلمان فارسی نقل شده است که
ابلیس کنار جماعتی که به امیرالمؤمنین ناسزا می گفتند، رسید و در برابر آنها ایستاد. گفتند: تو کیستی؟ گفت: من ابامره هستم. گفتند: سخنان ما را شنیدی؟ گفت: بله، وای بر شما که مولایتان علی را ناسزا می گویید. گفتند از کجا می دانی که او مولای ماست؟ گفت: از آنجا فهمیدم که پیامبرتان فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .
گفتند: تو از دوستداران و شیعیان او هستی؟ گفت: نه،
ولی او را دوست دارم و هرکه دشمن او باشد، من در مال و فرزندان او شریک هستم.
گفتند: ای ابامره در مورد علی (علیه السلام) چیزی بگو.
گفت: ای پیمان شکنان و بی دینان، بدانید من در میان جن ها 12000 سال عبادت کردم و نیز 12000 سال دیگر نیز در میان فرشتگان در آسمان عبادت کردم.
در آن محل که مشغول ذکر خدا بودیم، نوری خیره کننده از کنار ما گذشت.
همه ی فرشتگان به سجده افتادند، گفتند: «سبوح قدوس» این نور فرشته ی مقرب و یا نبی مرسل نیست، این نور طینت علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
(1)1.بحار، ج39، ص 163.
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا ! اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم ...
میدانید در قطب شمال گرگ هارا چطور شکار میکنند؟
روی تیغه ای خون ریخته و ان را در قالب یخی قرار میدهند و در طبیعت رها میکنند.
گرگ ان را میبیند-خون را.لیس میزند.
یخ اب شده و تیغه زبان گرگ را میبرد.
گرگ خون بیشتری میبیند و تصور میکند شکار خوبی بدست اورده...
بیشتر لیس میزندوخون خود را میخورد...
ان قدر از گرگ خون میرود ک توسط خودش میمیرد.
و این کاری است که ماهواره با شما میکند...
خودت خودت را میکشی
تصور میکنی گرگ دانایی هستی ولی تو قربانی یک سیستم کثیف شدی.
لقمه هایمان را حرام نکنیم.
دجال را از خانه ها بیرون کنیم
اصلا برای بعضی چیزها هر چقدر هم که بگردی و فکر کنی
و خودت را به این در و آن در بزنی وصفی زمینی پیدا نمیکنی!!!
نمیدانم چه بگویم در وصف نجابت و پاکدامنی ات
و به خاطر صبر و استقامتت خواهر مسلمانم ...
آزادی عاشقانه ات را نمی فهمند ...
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
سلام دوست من . فرق تو با اون میدونی چیه ؟
اینکه تو خودتو میکشی و به هر رنگی در میاری که بتونی دل چندتا آدم مثل خودتو به دست بیاری
اما اون نه
اینکه مانتوهات روی چوب رختی به ترتیب بیرون رفتنت چیده شدست که مبادا لباسی که صبح پوشیدی و رفتی بیرون
با اونیکه بعداظهر میری یکی باشه.
اما اون نه ... اونم خودشو میکشه دل یکیو به دست بیاره اما دل کسی و که دل همه دستشه
آره معبودشه عشقشقه هرکاری میکنه تا دلشو به دست بیاره
آره اونم مواضبه لباساش تکراری نشه !!! امروز نماز صبح . ظهر و با اون چادر گلدار صورتیه خونده اما نماز مغرب و باید با اون چادری بخونه که مادرش از مکه آورده ...
تو دنبال ادکلن های برندی اونهایی که وقتی تو خیابون راه میری وقتی صدمترم از کنار طرف گذشته باشی ولی بازم عطرش بمونه ، چی میگن؟ آها ماندگاریش زیاد باشه
اونم دنبال عطرهای برنده واسه اینکه میخواد بره سر قرار با خدا اما برندش کول واتر و پرنسس نیست عطر سیب و عطر حرمه....
فرق تو با اون اینکه تو وقتی دنبال مدرنترین آتلیه ها هستی که عکس مدلینگ بگیری و اینور اونور پخش کنی که آره ما اینیم اون از قاب و لنز دوربین فراریه چون میدونه اون بالا بالا ها یکی دوربینی داره که لحظه لحظه ی زندگیش و داره ثبت میکنه ...
آره تو میتونی خوش باشی تو خیابون ، پارک ، همه جا قهقهه بزنی و صدای نازکتو پخش کنی بین همه اما اون نه صداشو لازم داره صداشو می خواد برا وقتی که شبها داره با خداش راز و نیاز میکنه
شاید تو رو همه دوس داشته باشن و اونو مسخره کنن ... اما اون دلش خوشه که یه مادری که الگوشه و کاراشو از اون یادگرفته دوسش داره و بهش آفرین میگه
خیلی فرق های دیگه دارینا اما همینش کافیه
حالا فهمیدی فرق تو با اون چیه ؟؟؟
منبع : حریم آسمانی
بر غم هایم شاکر باشم تا صابر!
تو آقا کجایی که غم بیشماره
تو آقا کجایی که دل بی قراره
تو آقا چرا بیش از این دوری از ما
تو آقا کجایی که دل ناله داره
نبوده بجزذکر تو بر لبانم
کجایی تو آقا که دنیا عذابه
کجایی تو آقا که باشم کنارت
از این غم دلم گریان و زاره
کجایی فدایت شوم،خاک پایت
که مردم ز زندان این خرابه
کجایی تو آقا ظلم سر کشیده
کجایی تو مولا که مردانگی به آخر رسیده
تو ای یوسف زهرا کجایی
که من سینه چاکم ،تنم گشت خمیده
ز دوری تو حالم خراب است
که از غیبتت قرن ها گذشته
آبروداری حسین (ع)
فقط گریه
نقل میکرد:
این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.
زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.
بهش گفتم: زن اگه امام حسینم می خواست کاری بکنه تا الان کرده بود
میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.
گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد.
همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم:
دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن.
رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:
دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟
آبرومونو بردی حالا برو جواب بده…
بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد.
تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر…
اذان مغرب شد…
------------------------------------------------------------------